حقیقتش نمیدونم از کجا شروع کنم و راجع به این پدیده چی بنویسم . آخه این کلمه تماما معناست یا بهتر بگم تمام فلسفه ی دنیا و زندگی و حیات , تو این سه حرف خلاصه میشه .
دوست دارم اول بگم که شاید اساس برتری انسان تو جهان هستی برخورداری انسان از موهبتی الهی به نام عشقه .
آخه تنها با عشقه که یکی میره واسه میهنش به روی مین میپره یا زیر تانک میره یا از نگاه دیگه مادری که ماه ها و سالها برای به سر و سامون رسوندن بچه هاش , هزار و یک سختی رو تحمل میکنه .
تنها عشقه که باعث میشه دو نفر حاضر شن جونشون رو برای همدیگه فدا کنن .
یا به نظر شما این که یه نفر اعضای بدنشو به دیگران هدیه کنه , به خاطر عشق به همنوع نیست ؟
البته سایر موجودات هم از این موهبت برخوردارند ولی در درجات خیلی خیلی پایینتر .
از این جهت پایینتر که همیشه و در تمام اوقات اول عاشق خودشونن و بعد بقیه .
آخه اونا هیچوقت خودشونو فدای دیگری نمی کنن .
عشق باعث تلطیف روح انسانیت و رواج عطوفت میشه , با عشقه که احساس حافظ ظهور میکنه ,
با عشقه که حماسه ی لیلی و مجنون مطرح میشه .
ولی نمیدونم این چه رسمیه که آخر و عاقبت عاشق هیچوقت خوش نیست و همیشه پایان داستانها خوب تموم نمیشه .
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ولی من یه نظری دارم و اونم اینه که ابتدای عشق شیرین ودر ادامه بسیار تلخ میشه , ولی بعد از تلخی انسان شیرینی رو احساس میکنه که شاید بهترین لذت دنیا باشه . البته نباید از این نکته غافل شیم که بین عشق و نفرت تنها به اندازه ی یک تار مو فاصله است .
به نظر من عشق اولین شرط برای انسانیت و بزرگترین شرط واسه خوب بودنه .
یا بهتر بگم عشق نماد آدم بودنه .
امیدوارم خدا به هممون لذت استفاده از عشقو هدیه کنه و صد البته آخرش هم خوب تموم شه .
قبل از هر چیزی سلامی دارم به بزرگیه اسمان و قشنگیه بهشت به تمامی دوستانی که با ورودشون , کلبه کوچک و درویشانه من رو مزین کردن .
من محمد هستم , متولد ۱۳۶۶ , ساکن تهرانم و الان در دانشگاه آزاد واحد نجف آباد , در رشته متالورژی صنعتی مشغول تحصیلم .
روزهای خوب و بد و تلخ و شیرین و مهمتر از همه ایام تجربه سازی که طی دو سال زندگی من تو خوابگاه برام رقم خورد , مشوقی بود تا اینکه خاطراتمو براتون بنویسم .
دوستان نظر یادتون نره ...