کلبه ی درویشی

آمده ام اینجا تا دمی بیاسایم

کلبه ی درویشی

آمده ام اینجا تا دمی بیاسایم

رفتی و از رفتن تو . . .

رفتی و از رفتن تو 

قلب آیینه شکسته 

کوچه ها در خلوت شب 

پنجره ها همه بسته 

آسمان خاکستری رنگ 

بغض باران در نگاهش 

خنجری در سینه دارد 

توده ی ابر سیاهش 

بی تو من از نسل بارانم  

چون ابر بهارانم 

گریانم 

بی تو من با چشم گریان 

سیل غم برد آشیانم 

خواب سرخ بوسه هایت می نشیند بر لبانم 

زندگی همچنان ادامه دارد . . .

توجه نکردن به دور و اطراف , از بزرگترین مشکلات منه . معمولا تو خیابون هم سرم پایینه و هر اتفاقی نمیتونه توجه منو به خودش جلب کنه . اما با این تفاسیر دیروز تو خیابون چیزی رو دیدم که نه تنها توجه منو به خودش جلب کرد , بلکه ذهنم رو هم پیش خودش نگه داشت . 

دیروز پیرمردی عصا بردست به همراه نوه اش بستنی بر دست به سمت پارک محل میرفتن . 

شاید این امر , امر بسیار ساده و متعارفی باشه , و خیلی از ما اینو تجربه کرده باشیم . 

ولی از نظر من نکته ی بسیار قشنگی تو بطن این مسئله قرار داره که شاید اساسی برای زندگی ماست . شاید تو نگاهه اول این ماجرا اینطور به نظر بیاد که پدربزرگ به نوه اش نگاه میکنه و یاد ایام قدیم میفته و از اینکه دیگه نمیتونه مثل اون باشه , حسرت گذشته رو بخوره . 

که این خیلی ناراحت کننده است , چون بالاخره روزی هم نوبت ماست تا حسرت پیرمرد رو تجربه کنیم . 

اما تو نگاه دوم مسئله بسیار شیرین میشه , طوری که میتونه آدمو به آینده امیدوارتر کنه . 

من از این پدر و پسر , اصل جریان زندگی رو نتیجه میگیرم . شیرینی نگاه پیرمرد و خنده های زیبا و رویایی اون طفل , شاید گواه حرف من باشه . به هر حال زیبایی زندگی برای من اینه که

شاید من پیر شم و دیگه نباشم ولی چیزی که مهمه اینه : 

که زندگی همچنان ادامه دارد . . .

چرا کسی نمی خندد ؟

یه چند روزیه که یه مسئله بدجور مخ منو کار گرفته و خیلی ناراحتم کرده . هر وقت پامو میذارم خیابون درگیر این مسئله میشم و . . . 

اگه دقت کرده باشید , دیگه هیچکس و توخیابون نمی بینید که خوشحال باشه یا بخنده . مگر اینکه دو تا دوست رو ببینید که لبخندکی رو به خاطر با هم بودن به لباشون بذارن . 

همه یه جورایی تو خودشون غرق شدن و کسی هم دست مدد به سمت کسی دراز نمی کنه . 

کسی از فراز زندگیش صحبت نمیکنه و همه از مشکلاتشون دم میزنن .   

دیگه چیزی برای کسی مهم نیست , مردم برای همدیگه بی اهمیت شدن و فقط دو قدم جلوتر از پاشون رو میبینن . 

دیگه صمیمیت همسایه ها رو نمیشه دید . 

انگار ستاره ها هم باهامون قهر کردن و چشمک زدن رو از ما دریغ میکنن . 

دیگه کسی به غزلیات حافظ اهمیت نمیده ! 

نمی دونم ! شما هم این مسائل و تو چشمان دوستانتون درک کردید یا نه ؟ 

انگار یه جورایی از خدا فاصله گرفتیم و به هیچ صدایی جز ندای مشکلات پاسخ نمیدیم . 

 امیدوارم روزی برسه که دیگه کسی به مشکلاتش بیشتر از زیبایی های زندگیش اهمیت نده و همه با هم امیدوارانه بخندیم . 

به نظر شما مشکل از کجاست ؟

۱۰ سوال برتر بی پاسخ علمی

برترین سوالهای بی پاسخ علمی در جهان

!

بشر با وجود سالهای طولانی که صرف دانش آموختن کرده است در برابر بسیاری از سئوالات موجود در جهان همچنان ناتوان است، سئوالاتی که توانایی های علمی انسان را در زمینه های فیزیک، ریاضی، شناختی، و نجوم زیر سئوال می برد

 


۱-عامل تکامل چیست:  

بارها تکرار شده است که عامل شکل گیری تکامل انتخاب طبیعی است. این دلیل به عنوان موتور اصلی که تولید ارگانیسمها و موجودات پیچیده را به عهده دارد و همچنین به عنوان یکی از برترین تئوری های علمی شناخته می شود. اما آیا تکامل بر اساس انتخاب طبیعی تنها توضیح برای شکل گیری ارگانیسمهای پیچیده است؟ به گفته ماسیمو پیگلیوجی از بخش اکولوژی و تکامل دانشگاه استونی بروک در نیویورک، این سئوال یکی از برترین رازهای کنونی علم به شمار می رود. آیا تکامل تنها تحت تاثیر انتخاب طبیعی قرار دارد یا خصوصیات دیگری نیز در شکل گیری آن دخیل هستند؟ 


 

۲-در درون یک زلزله چه رخ می دهد:  

قرارگیری چنین سئوالی در لیست رازهای علمی جهان کمی دور از ذهن به نظر می آید. اما واقعیت این است که انسان تا کنون اطلاعات دقیقی از آنچه در اعماق سیاره زادگاهش در حال وقوع است، ندارد. متخصصان می توانند با دقتی بالا مکان آغاز و نوع گسلی که در آغاز زلزله شرکت داشته است را تعیین کنند. حتی امکان پیش بینی مدت پس لرزه ها نیز وجود دارد. اما تا کنون به صورت قطعی آنچه در هنگام زلزله در حال وقوع است مشخص نشده است. طبیعت و نیروهای طبیعی که گسلها را حفظ کرده و سپس آنها را رها می کنند، همچنان ناشناخته باقی مانده اند

   

 

۳- من کیستم: 

 طبیعت خودآگاهی از گذشته های دور روانشناسان و دانشمندان شناختی را پریشان و سردرگم کرده بود. جوزف دیلاکس عصب شناس دانشگاه نیویورک معتقد است در حالیکه انسان بر این باور است که عاملی مستقل به حساب می آید، اینگونه نیست. تمامی اعمال انسان تحت تاثیر فرایندی ناخودآگاه و محیطی قرار دارد. درک چگونگی تصمیم گیری هشیارانه، داشتن ذهنی مستقل و شخصی، روح و ... از عواملی هستند که پاسخ آنها بیش از چندین دهه از انسان فاصله دارند. اینگونه به نظر می رسد که بشر زمان زیادی را برای پاسخ دادن به حیاتی ترین سئوال زندگی خود نیاز خواهد داشت.   

 

 

۴  - زندگی چگونه بر روی زمین شکل گرفته است: 

 شواهد اولیه نشان می دهد حیات اولیه میکروبها در زمین به بیش از سه بیلیون سال پیش باز می گردد و هیچکس از چگونگی آغاز آن آگاه نیست. ایده های مختلفی مانند واکنشهای شیمیایی زنجیره ای در بستر دریاها وجود دارند. دیانا نورتآپ از بیولوژیستهای دانشگاه نیومکزیکو معتقد است تئوری های زیادی درباره منشا حیات ارائه شده است که اثبات و یا رد آنها بسیار سخت و پیچیده خواهد بود.   

 

 

 

۵- مغز انسان چگونه عمل می کند: 

 برخی بر این باورند که تسلط کاملی بر پاسخ علمی این سئوال ایجاد شده است. در واقع نمی توان انکار کرد که نسبت به دهه های گذشته اطلاعات بسیار بیشتری از عملکرد مغز در اختیار انسان قرار گرفته است اما با وجود بیلیونها نرون عصبی که هریک از هزاران اتصال برخوردارند نمی توان گفت که انسان درباره عملکرد مغز به قطعیت رسیده است.اسکات هیوتل از مرکز علوم عصب شناختی در دانشگاه داک در باره این موضوع می گوید: انسان بر این باور است که مغز را به طور کامل درک کرده است یا حداقل هر فرد با توجه به تجربیاتی که داشته مغز خود را درک کرده است. اما تجربیات شخصی هر انسان، راهنمای بسیار ضعیفی برای کشف عملکرد کامل مغز به شمار می رود. سئوالات زیادی از جمله چگونگی مطالعه، چگونگی تشکیل شبکه های نرونی، چگونگی یادگیری، به خاطر سپردن، عشق ورزیدن، شنیدن، حرکت کردن و یا هر عمل دیگری درباره مغز انسان بی پاسخ باقی مانده است. درصورتی که بتوان مغز را درک کرد، انسان خواهد توانست تمامی ظرفیتها و محدودیتهای فکری، احساسی، استدلالی، عشق و تمامی جنبه های حیات را درک کند.   

 

 

 

۶- بقیه جهان کجاست: 

 دانشمندان پاسخ این سئوال را با توجه به پدیده های مرموز ماده و انرژی تاریک، بخش تاریک جهان می نامند. در واقع تنها تمامی گونه های ماده و انرژی که تا کنون در جهان یافته شده اند، تنها چهار درصد از کل ماده و انرژی واقعی و موجود جهان را تشکیل می دهند. میزانی که با هیچ برابری می کند. 96 درصد باقی مانده همچنان ناشناخته اند و دانشمندان برای یافتن آن به دورترین نقاط فضا و عمیق ترین نقاط زمین روی آورده اند.   

 

 

 

۷- عامل گرانش چیست:  

شاید گمان برود که جاذبه زمین کاملا درک شده و هیچ نکته مرموزی ندارد زیرا نیوتون آن را در زمانهای بسیار گذشته کشف کرده است. نیروی گرانش یکی از ضعیفترین نیروهایی است که تا کنون در جهان شناسایی شده و در حالت استاندارد فیزیکی هیچ توضیحی برای چگونگی عملکرد آن وجود ندارد. نظریه پردازان معتقدند شاید این نیرو در اثر ذرات بی حجم و کوچکی به نام گراویتونها که در میدانهای گرانشی جریان دارند، شکل گرفته است.مارک جکسون، یکی از نظریه پردازان فیزیک در لابراتوار فرمی درایلینویز معتقد است گرانش از آنچه در حالت استاندارد فیزیک توضیح داده می شود، کاملا متفاوت است. زمانی که درباره تعاملات کوچک گرانشی محاسباتی انجام می گیرد جوابهای غیر عقلانی به دست می آید و می توان گفت علم ریاضی در توضیح این مسائل کاملا ناتوان است.   

 

 

۸- آیا نظریه ای برای توضیح همه چیز وجود دارد:  

فیزیکدانان از مدلهای استاندارد خوبی برخوردارند که می توانند جهان هستی را به صورت ذراتی ترسیم کند تا به این وسیله بتوان کوچکترین جرم و ماده موجود در جهان را از مغناطیس گرفته تا اتم توضیح داد. مدلهای استاندارد فیزیکی ذرات را نقاطی بسیار خرد می پندارند که اکثر آنها حامل نیروهای بنیانی هستند. دو مشکل بزرگی که این مدلها در پی دارند عدم توانایی توضیح گرانش و نامفهوم شدن در توضیح نیروهای بزرگ است. درصورتی که نظریه ای با توانایی توضیح انرژی های خارق العاده جهان اولیه به وجود آید که بسیاری ارائه چنین نظریه ای را غیر ممکن می دانند می توان گفت تئوری جهانی فیزیک به واقعیت پیوسته است.   

 

 

 

۹- آیا حیات بیگانگان واقعیت دارد: 

 حیات همه جا، حداقل در سیاره زمین حضور دارد. در این صورت بسط دادن آن در تمامی جهان امری منطقی به نظر می رسد. با این حال نمونه ها و مطالعات انجام گرفته تنها در محدوده زمینی بوده است و به همین دلیل بسیار کوچک به شمار می روند. انسان اکنون آگاه است که عناصر حیات به صورت وسیعی پراکنده شده است و منظومه خورشیدی مشابه منظومه خورشیدی زمین وجود دارد.جیل تارتر مدیر مرکز تحقیقات SETI در کالیفرنیا معتقد است انسان از تخیلات مملو و ساخته شده است، پس حداقل می توان تصور کرد که حیات دیگری نیز دور از چشمان انسان وجود دارد. به گفته فرانک ویلژک، برنده جایزه نوبل موسسه ام آی تی، نوع بشر از میان 4.5 بیلیون سال تاریخ شکل گیری زمین تنها طی 200 سال گذشته به تمدن علمی تکنولوژیکی دست یافته است. بر این اساس می توان انتظار داشت تمدنهای علمی و تکنولوژیکی زیادی وجود داشته باشند که به میلیونها و شاید بیلیونها سال زمان برای توسعه یافتن نیاز خواهند داشت

  

۱۰- جهان چگونه آغاز شد:  

مهمترین، اصلی ترین، مرموزترین و قدیمی ترین سئوال بی پاسخ در میان انسانها است که تمامی اسرار دیگر جهان را تحت الشعاع خود قرار داده است. برخی نظریه ها اعلام کرده اند که جهان در حدود 13.7 بیلیون سال پیش و پس از پدیده ای به نام انفجار بزرگ آغاز شده است. پس از این انفجار همه چیز در مدت کوتاهی شکل گرفت و در کمتر از یک چشم به هم زدن تحت تاثیر پدیده ای به نام تورم کیهانی، ابعاد کیهانی به خود گرفت. تئوری تورم کیهانی از ایده های بسیار قدرتمندی است که تا کنون امکان اثبات و بررسی شکل گیری آن به وجود نیامده است. تا زمان بی جواب باقی ماندن چنین سئوالی در علم محدود بشر، هیچ یک از دیگر سئوالها نیز مجالی برای یافته شدن و کشف شدن پیدا نخواهند کرد.

.تام هیتون زمین شناس دانشگاه کلتک معتقد است مشکل لغزش اصطکاکی در زلزله ها یکی از اصلی ترین مشکلات موجود در علوم زمینی است و اکنون به یکی از بزرگترینها رازها در اصول فیزیکی زلزله تبدیل شده است.  
.پروژه کشف برترین رازهای علم در حدود دو سال پیش توسط نشریه لایو ساینس آغاز شد و طی آن از چندین دانشمند در زمینه های مختلف در این باره سئوالهایی پرسیده شد. در نهایت از میان 14 پدیده مطرح شده 10 پدیده به عنوان برترین سئوالهای بی جوابی که انسان همچنان در جستجوی آن به سر می برد توسط این نشریه ارائه شده است.  

سرنوشت

سلام , امروز می خوام یه داستان واقعی راجع به دختردایی یکی از دوستام براتون تعریف کنم . اتفاقی که شاید برای خیلی ها افتاده باشه و امری متعارف برای همه باشه . البته من با این موضوعات زیاد برخورد داشتم , ولی جمله آخر مهسا (دختر دایی دوستم ) این داستان رو برای من متمایز از بقیه ی اینگونه اتفاقات کرد و من رو بر آن داشت تا برای بقیه دوستان تعریف کنم . من این داستان رو از زبان دوست عزیزم لیلی براتون تعریف میکنم شاید مورد عنایت دوستان قرار گیرد . ماجرا از اونجایی شروع میشه که مهسا برای خرید عید همراه یکی از دوستاش به یکی از پاساژهای شرق تهران در نزدیکی محل سکونتشون میره . در حین خرید متوجه پسری قد بلند و خوشتیپ میشن که قصد دادن شماره به مهسا رو داشت . مهسا و دوستش با بی توجهی سعی در پیچوندن مزاحم میکنن , اما پسر قصه ما برای رسیدن به هدفش اصرار داشت . تا اینکه بالاخره موفق شد و تونست راه کلامی رو با مهسا باز کنه . مهسا در مورد سن و کار و محل از اون پرسید . اسمش مهدی بود و از مهسا ۲ سال بزرگتر بود , ولی خونشون تو غرب بود وبه شرق اومده بود تا به دوستش سر بزنه . پس از رد و بدل شماره , هر دو راهی کار و زندگی خودشون شدن . رفاقت قشنگشون ادامه پیدا می کنه تا اینکه به سن ۳ سالگی میرسه .هر دو عاشقانه همدیگرو دوست داشتن و جدایی براشون گویی آخر دنیا بود .هر دو درس را تموم کردن و مهدی یکسالی بود که به کاری مشغول شده بود . طبق قولی که مهدی داده بود , یکشب به همراه پدر و مادرش به خواستگاری مهسا رفت . نگاه پدر مهسا , نگاه خوبی نبود . انگار مهدی به دلش نچسبیده بود . بعد از اتمام مراسم خواستگاری پدر مهسا , نا رضایتی خودش رو ابراز کرد و گفت :من به این آدم دختر بده نیستم . یک کلام ختم کلام . اصرار های مهدی و گریه های مهسا و میانجی گریهای مادر مهسا هم چاره ساز نشد . غم دنیا هدیه ای بود , از سوی پدر مهسا برای مهسا ومهدی . چاره ای نبود , جدایی سرنوشتی بود که روزگار براشون رقم زده بود . مهسا از صحبت های پدر فهمیده بود دلیل مخالفتش , دوستی اونا قبل از ازدواج بوده . دیگه مجبور بودن همدیگرو فراموش کنن , یعنی غیر ممکنی ممکن . با دوری از مهدی روزها به سختی برای مهسا میگذشت , تا اینکه غم مهدی براش امری عادی شد و تقریبا اونو بدست فراموشی سپرد . سالها گذشت , مهسا با پسری به اسم علی ازدواج کرده بود . یه روز مهسا بهم زنگ زد و گفت قراره برای دوختن لباس واسه عروسی خواهرش به غرب بره , ازم خواست تا همراهش برم . خیاط یکی از آشناهای مادرشوهر مهسا بود , وما باید به خونشون که تو یکی از کوچه پس کوچه های جنوب غرب تهران بود میرفتیم . در حال گشتن خونه خیاط بودیم . یه معتاد که سرشو انداخته بود پایین از جلومون رد شد . مهسا با دیدن اون سر جاش میخکوب شد . رنگش به زردی میل میکرد . بغضو میشد تو گلوی لرزانش احساس کرد . چشمای مهسا تر شد و اشک از گونه هاش به آرامی سر خورد . آره , حدستون درسته , اون مهدی بود که با سر و وضع داغون به دنبال انتهای روز خود می گشت . انگار تمام خاطرات شیرین مهدی , جلوی چشمان مهسا پدیدار شد . پس از اتمام کارمون به خونه برگشتیم . مهسا حتی یک کلمه هم حرف نمیزد . گریه اش تبدیل به سکوتی غم انگیز شده بود . وقتی به خونه رسیدیم مهسا تنها یک جمله بهم گفت که نا خود آگاه اشک رو از چشمان من جاری کرد , و با هم دقایقی به گریه نشستیم . اون جمله این بود که " ای کاش مهدی و علی یکی بودن "

آهای طبیعت ! چیکار کنم ؟ ( ۲)

حالا اگه نوبتی هم باشه نوبت کسی نیست , جز گل زیبای آفتابگردون . 

روی گل آفتابگردون در روز مثل  چشمای یه عاشق همواره معشوقشو دنبال میکنه , و وقتی خورشید به سمت افق میره , سرشو میندازه پایین و تا فرداش که خورشید بالا بیاد , آسمونو نگاه نمیکنه . به این هم توجه کنید که ستاره ها تا صبح براش چشمک میندازن ولی آفتابگردون هرگز به اونها توجهی نمیکنه .  

بله درسته , گل آفتابگردون سزاوارترین فرد برای نوبل وفاداری است .  

بیاید همه مثل گل آفتابگردون عاشق باشیم که به قول یکی از دوستان , عاشقی شرطی است برای آدمی . 

و اگه به کسی دست برادری میدیم تا آخرش پاش بمونیم . (قابل توجه بعضیا(خیلی ها)) 

تا به حال به رودخونه ها توجه کردید ؟ به نظر شما چرا همشون در آخر به دریا یا بهتر بگم هدفشون میرسن ؟ 

به نظر شما این به خاطر زندگیه هدفمندشون نیست ؟ 

اونها همیشه تو راه درست قدم میزارن , و هیچ وقت به بیراهه نمیرن . 

امیدوارم بتونم مثل اونها باشم تا منم به اهدافم تو زندگی برسم . (قابل توجه خودم) 

حالا بیاید به طبیعت اطرافمون یه نگاهی بندازیم . چه چیز نظرتون رو برای الگو برداری جلب میکنه؟ 

آسمان ؟ دریا ؟ جنگل ؟ آب ؟ خاک؟ 

من از این قضیه به یه نتیجه ی بزرگ رسیدم .  که خلقت این دنیا تمام و کمال رو اصول و حساب بوده , و خدای عزیز , راه و رسم آدمیت رو جلوی چشم هر بنی بشری قرار داده . 

فقط کافیه چشمامون رو بیشتر باز کنیم و اطرافمون رو بهتر ببینیم . این بهترین راه برای پیشرفت تو هر زمینه ای میتونه باشه . 

البته این نظر منه , و ممکنه درست و یا غلط باشه .   

به هر حال برای من خیلی جالبه که تو دنیای ما هر پدیده و حتی هر حیوانی نماد یک , خلق و خوی , خوب یا بده . 

مورچه نماد سخت کوشی , شامپانزه نماد وفاداری , آسمان نماد عطوفت , کوه نماد استقامت و آب نماد پاکی  و . . . 

من خودم به نوبه ی خودم سعی میکنم از این الگو ها به بهترین شکل استفاده کنم . 

و از خدا میخوام که فکر و ذهن منو برای شناخت خودش پویاتر از قبل کنه .

آهای طبیعت ! چیکار کنم ؟

سلامی دوباره به تمامی دوستانی که قدم رنجه فرمودن و کلبه ما رو مزین به کلیک های قشنگشون کردن .

یه چند وقتیه به این نتیجه رسیدم بهترین الگو برای آدم شدن ما آدما (!) همین طبیعت که خدای عزیز برامون تدارک دیده . 

این الگو هم زنده است , هم گویا و روشن و ساده . فقط دو تا چشم بینا میخواد که بتونی ببینیشو از نکات بزرگی که به چشم من و تو کوچیک میاد درس بگیری . (انقدر کوچیک میاد که اصلا دیده نمیشه)

می خوام تو این (مطلب)(قابل توجه انفجار) به چند بند از درس طبیعت اشاره کنم که شاید مورد توجه شما عزیزان واقع بشه . 

 

از همین شب و روز که عیانتر از همه چیز تو دنیاست شروع میکنم تا ببینیم چقدر درس میشه از همین پدیده گرفت . 

شب و روز یا بهتر بگم ماه و خورشید شاید الگوی وظیفه شناسی باشن . اونا همیشه بدون حتی یک ثانیه تاخیر سر کارشون میان و سر ساعت هم شیفتشونو عوض می کنن . به نظر شما اگه اونا هم بخوان مثل ما از کارشون دزدی کنن و هر موقع که میخوان بیان و هر وقت عشقشون بکشه برن ,  چه بلایی سر آدما میاد ؟ 

حالا اگه ما مثل اونا وظیفه شناس باشیم چی ؟ 

(قابل توجه مهران و سالار ) 

بعد از شب و روز نوبت به استاد عزیز (آقای/خانم) درخت می رسه . 

شاید همه با شنیدن اسم درخت یاد مهربونی و عطوفت درخت می افتیم . ولی درس امروز درخت مهربونی نیست . بیاید با هم یه نیم نگاهی به زندگی جناب درخت بندازیم , تو بهار شکوفه میده و اوج طراوت رو به زندگی تقدیم میکنه , تو تابستون هم با یال و کوپالش توی مزرعه فرمانروایی میکنه , ولی تو پاییز کم کم به روزای سخت زندگیش نزدیک میشه و تو زمستون همه داراییشو از دست میده , و به جای برگ , برف نصیبش میشه . 

اگر ما آدما یه همچین زندگینامه ای داشتیم احتمالا خود کشی آخرین تصمیممون بود , چون اصلا طاقت از عرش به فرش اومدنو نداریم . 

ولی درخت چی ؟ 

اون بازم از نو شروع میکنه و باز هم حاکم مزرعه میشه . درخت تا آخر الزمان هم نا امید نمیشه . 

آره , درخت درسای زیادی بهمون میده , اول از همه صبر , دوم استقامت و سوم امید و عدم یاس تو وجودش . زنده باد درخت , الحق که پادشاه طبیعت خودتی .  

پس بیاید این درس درخت رو سر لوحه زندگیمون قرار بدیم , زندگی واقعا قشنگ میشه . 

این درس از درخت منو یاد آیات ۵و۶ سوره ی مبارکه ی الشرح میندازه که اشاره به همراهی سختی و آسانی داره . 

بعد از درخت نوبت به چمن میرسه . 

به نظر شما چه درسی قشنگتر از اتحاد میشه از چمن گرفت . چمنها تا وقتی تنها هستن هیچ قشنگییو رو نمیتونن به مزرعه بدن , ولی وقتی در کنار هم و متحد می ایستن زیبایی متحیر کننده ای ایجاد میکنن که هر سر درد گرفته ای رو آروم میکنن . 

آفرین به همدلی چمن ها . ای کاش ما آدما هم انقدر همدل بودیم و هدف والی هممون یکی بود . 

ادامه دارد . . .

ادامه مطلب ...

آسمان

دوست دارم در افق پرواز کنم ,

          که به روی بوم نقاشی معشوقه افتم , 

   تا در آن من و خورشید و دریا و افق همسایه باشیم . 

آبی دریا , سرخی مغرب , لطافت آسمان 

                                            می ستایند 

زیبا تر از دریا چشمانش را 

          سرخی خیره کننده لعلهایش را 

                        و قلب پاکتر از آسمان و ابرهایش را 

آری , برای من  

رسیدن به تو , رسیدن به آسمان است .

شعر انگور نادر نادرپور

چه می گویید ؟ 

کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است ؟ 

کجا شهد است ؟ این اشک است 

اشک باغبان پیر رنجور است  

که شبها راه پیموده ,  

همه شب تا سحر بوده , 

تاک ها را آب داده ,  

پشت را چون چفته های مو , دو تا کرده , 

دل هر دانه را از اشک چشمان , نور بخشیده , 

تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده . 

چه می گویید ؟ 

کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است ؟ 

کجا شهد است ؟ این خون است , 

خون باغبان پیر رنجور است . 

چنین آسان مگیریدش . 

چنین آسان منوشیدش . 

شما هم ای خریداران شعر من , 

اگر در دانه های نازک لفظم , 

و یا در خوشه های روشن شعرم , 

شراب و شهد می بینید , غیر از اشک و خونم نیست . 

کجا شهد است ؟ این اشک است , این خون است. 

شرابش از کجا خواندید ؟ این مستی نه آن مستی است . 

شما از خون من مستید ,  

از خونی که می نوشید , 

از خون دلم مستید . 

مرا هر لفظ , فریادی است کز دل می کشم بیرون , 

مرا هر شعر , دریایی است , 

دریایی است لبریز از شراب و خون 

کجا شهد است , این اشکی که در هر دانه ی لفظ است ؟ 

کجا شهد است , این خونی که در هر خوشه ی شعر است ؟ 

چنین آسان میفشارید بر هر دانه , لبها را و بر هر خوشه , دندان را  

مرا این کاسه ی خون است . 

مرا این ساغر اشک است . 

چنین آسان مگیریدش . 

چنین آسان منوشیدش .

باران حمید مصدق

وای , باران ; 

       بارن; 

شیشه ی پنجره را باران شست . 

از دل من اما , 

چه کسی نقش تورا خواهد شست ؟